صفحه ها
دسته
آرشیو
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 5798
تعداد نوشته ها : 6
تعداد نظرات : 0
Rss
طراح قالب
موسسه تبیان
شهادت رقیه خاتون سلام الله علیها در خرابه شام:

 

از کامل بهائی نقل شده که اهل بیت حسین در حال اسارت از کودکانی که پدرشان در کربلا شهید شده بود خبر شهادت پدر را پنهان می داشتند٬دخترکی چهارساله از حسین شبی از خواب بیدار شد و بهانه پدر گرفت و گفت:بابایم حسین الان در کنارم بود و مرا در آغوش خود گرفته بود به کجا رفت٬اهل بیت که از خواب رقیه آگاه شدند یکباره صدای ضجه و ناله شان بلند شد٬صدای شیون به خانه یزید رسید از خواب بیدار شد٬پرسید در خرابه چه خبر است؟گفتند طفلی از حسین پدر را در خواب دیده و بهانه پدر گرفته است٬گفت:سر پدر را برایش  ببرید٬سر حسین را در طشتی نهاده و پارچه ای روی آن پوشیدند و به خرابه آوردند و جلو اهل بیت نهادند.

رقیه خاتون سلام الله علیها بتصور اینکه طعام برایش آورده اند صدا زد:عمه جان!از شما طعام نخواستم٬ من بابایم حسین را می خواهم٬گفتند: هر چه می خواهی در میان طشت است دختر ابی عبدالله با دستهای کوچکش روپوش را برداشت چشمش به سر بریده پدر افتاد٬سر را در آغوش گرفت و با سر پدر درددل می کند که شاعر زبانحال او را چنین به نظم آورده است:

                 پدر بعد از تو محنتها کشیدم                   

بیابانها و صحراها دویدم

همی گفتندمان در کوفه و شام

که اینان خارجند از دین اسلام

مرا بعد از تو ای شاه یگانه

پرستاری نَبُد جز تازیانه

زکعب نیزه و از ضرب سیلی

تنم چون آسمان گردیده نیلی

به آن سر جمله آن جور و ستمها

بیابان گردی و دردو اَلمها   

بیان کرد و بگفت ای شاه محشر

تو برگو کی بریدت سر زپیکر

مرا در خوردسالی در بدر کرد

اسیر و دستگیر و بی پدر کرد

همی گفت و سر شاهش در آغوش

بنا گه گشت از گفتار خاموش

اهل بیت حسین دیدند که سر به یکطرف و رقیه بطرفی بر زمین افتاد او را حرکت دادند دیدند جان به جان آفرین  تسلیم کرده است.


دسته ها :
X